هر ثانیه میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه جیز را بی اجازه میبرد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش میکند …
حس « دوست داشتن ِ » تو را …
***
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
به من، به چشمانم،
و به قلبی که برای تو می تپد
این شب و این باران
و تو
چند دقیقه دیگر وقت داری
تا به من نگاه کنی
پیش از آن که کاملا ً تمام شوم ...
***
در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکدۀ دور
گنجی پنهان
در خطر هجوم غارتگران
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن می زنم ...
***
نگاهت!
نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی به یادم میآورد
که چه چیزهای فراوانی را
هنوز به تو نگفته ام ...
نظرات شما عزیزان: