توجه توجه توجه
دوستان عزیز میخوام اگه میشه از بهترین خاطرات سال 1390برام بفرستید و بگید سال 1390چه جوری بود؟
کاش بودي تا فقط باور کني بي تو هرگز زندگي زيبا نبود
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد رفت زير باران غزلي خواند دلش تر شد رفت
چه تفاوت که چه خورد غم دل يا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد رفت
او کسي بود که از غرق شدن ميترسيد عاقبت روي تن ابر شناور شد رفت
دختري ساده که يک روز کبوتر شد رفت
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد
نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است
وتنها دل ما دل نیست
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم
و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ خیلی تنهاست ...
یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش
عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد از بچه ها میتوان خیلی چیزها آموخت
یادم باشد زمان بهترین استاد است
یادم باشد قبل از هر کار با انگشت به پیشانیم بزنم تا بعدا با مشت برفرقم نکوبم
یادم باشد با کسی انقدر صمیمی نشوم شاید روزی دشمنم شود
یادم باشد با کسی دشمنی نکنم شاید روزی دوستم شود
یادم باشد قلب کسی را نشکنم
یادم باشد زندگی ارزش غصه خوردن ندارد
یادم باشد پلهای پشت سرم را ویران نکنم
یادم باشد امید کسی را از او نگیرم شاید تنها چیزیست که دارد
یادم باشد که عشق کیمیای زندگیست
یادم باشد که ادمها همه ارزشمند اند و همه می توانند مهربان و دلسوز باشند
یادم باشد زنده ام و اشرف مخلوقات
روي تخته سنگي نوشته شده بود: اگر جواني عاشق شد چه کند؟ من هم زير آن نوشتم: بايد صبر کند. براي بار دوم که از آنجا گذر کردم زير نوشته ي من کسي نوشته بود: اگر صبر نداشته باشد چه کند؟ من هم با بي حوصلگي نوشتم: بميرد بهتر است. براي بار سوم که از آنجا عبور مي کردم. انتظار داشتم زير نوشته من نوشته اي باشد. اما زير تخته سنگ جواني را مرده يافتم...
هر کس به طریقی دل ما می شکند بیگانه جدا دوست جدا می شکند
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست از دوست بپرسید که چرا می شکند
من هم چو گل ستاره ها تابیدم
گفتی که برای باغ دل پیچک باش
بر یاسمن نگاه تو پیچیدم
گفتی که برای لحظه ای دریا شو
دریا شدم و تو را به ساحل دیدم
گفتی که بیا و لحظه ای مجنون باش
مجنون شدم و ز دوریت نالیدم
گفتی که شکوفه کن به فصل پاییز
گل دادم و با ترنّمت روییدم
گفتی که بیا و از وفایت بگذر
از لهجه ی بی وفاییت رنجیدم
گفتم که بهانه ات برایم کافیست
معنای لطیف عشق را فهمیدم
آواره ......
بخلوتگاه تنهایی ندانم
کند چون طایری فکر تو پرواز
خیال تو که مرغی تیزبال است
گشاید شهپر خود را به شیراز
بخود میگویی آیا او چرا رفت ؟
چرا دیگر سردمسازی اش نیست ؟
ززلف خود میپرسی که با تو
مگر او آرزوی بازی اش نیست؟
چو چشم از هم گشایی در دل شب
نگاهی خیره میآید بیادت
چه میکردم بچهر پر فروغت
به شام تیره میآید بیادت
چو بانکی سوزناک آید بگوشت
بیاد آری نوای ای خدایم ؟
سخن چون بر زبان آرند از شعر
شوی غمگین بیاد نغمه هایم ؟
نمیدانم نمیدانم که دیگر
کنار تو ز جای من نشان هست ؟
بصحن خانه و بام و در آن
هنوز از جای پای من نشان هست ؟
نشان از نامه ی من چون نبینی
گناه خویش را آری بخاطر ؟
بیاد هایهای گریه من
شود اشکی ز چشم تو ظاهر....ــ
ندانم راستی را داری اقرار
که در پای تو من بیچاره گشتم ؟
ندانم هیچ میدانی تو یا نه
که از دست تو من آواره گشتم .....؟
اگر مدیر بودم یکی از شرایط ثبت نام را عشق می گذاشتم
اگر دبیر ریاضی بودم عشق را با عشق جمع می کردم
اگر معمار بودم قصری از عشق می ساختم
اگر سارق بودم فقط عشق می دزدیدم
اگر بیمار بودم تنها شربتی که می نوشیدم فقط شربت عشق بود
اگر درجه دار بودم فقط به عشق سلام می دادم
اگر پلیس بودم هرگز عشق را جریمه نمی کردم
اگر خلبان بودم در اسمان عشق پرواز می کردم
اگر دبیر ورزش بودم به بچه ها می گفتم با عشق نرمش کنید
اگر خواننده بودم فقط از عشق می خواندم
اگر ناخدا بودم همیشه در ساحل عشق لنگر می انداختم
اگر نجار بودم عشق را قاب می گرفتم
اگر...
راستي زندگي چيست ؟
زندگي يك مشكل است با آن روبرو شو.
زندگي يك معادله است موازنه كن.
زندگي يك معما است آن را حل كن.
زندگي يك تجربه است آن را مرور كن.
زندگي يك مبارزه است قبول كن.
زندگي يك كشتي است با آن دريا نوردي كن.
زندگي يك سوال است آن را جواب بده.
زندگي يك موفقيت است لذت ببر.
زندگي يك بازي است برنده و پيروز شو.
زندگي يك هديه است آن را دريافت كن.
زندگي دعا است آن را مرتب بخوان.
زندگي درد است آن را تحمل كن.
زندگي يك دوربين است سعي كن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشي .
زندگي هديه اي است كه خدا در هنگام تولد به ما تقديم مي كند.
زندگي آغاز يك راه است بسوي افتخار و سربلندي، يا انحراف و سرافكندگي.
زندگي پرواز است به سوي پيشرفت و روشنايي.
زندگي جوانه زدن است به اميد درختي تناور و پر از ميوه.
زندگي گرچه يك آغاز است ولي پايان آن نامعلوم و رويايي است.
زندگي يعني عشق، اراده، اميد و توكل.
زندگي مانند پلي است براي نزديك شدن به خدا. زندگي به كوه بلندي مي ماند آن را فتح كن.
زندگي براي هر انساني آينه اخوت مي باشد.
زندگي شاخه گل است آن را پرپر نكنيد.
زندگي را اگر با خدا در نظر بگيري هميشه با عزت و سربلندي همراه خواهد بود.
زندگي زيبايي و لذت بردن از نعمت هاي الهي است.
زندگي يعني كمك كردن و ياري ديگران در سخت ترين شرايط كه براي آنان پيش مي آيد.
زندگي دشتي است كه سبزه هاي آن نمايانگر زيبايي اند و دريايش نشان از عمر دارد بلنديهاي آن شدائد زندگي است و سرانجام پاييزش فاني بودن اين دنيا را به نمايش ميگذارد.
زندگي روشن ترين تفسير خداست.
زندگي گاهواره اي است كه لالايي عشق را مي سرايد.
زندگي زيباست اگر زيبا ببينيم.
زندگي عيني ترين، ملموس ترين و واقعي ترين جلوه حيات است.
زندگي غزلي است كه مطلعش تجربه است.
زندگي نهالي است كه با صبر بار مي دهد.
زندگي اندوخته اي است كه زندگان قدرش نشناسند.
زندگي همان است كه مي انديشي.
زندگي پازلي از تركيب همين ثانيه هاست.
زندگي دايره اي است كه به شعاع همت فرد رسم شده است.
زندگي سالي است كه هزار فصل دارد.
زندگي عملي است كه به توان بي نهايت تجربه مي شود.
زندگي عمارتي است كه سازنده اش سخت كو شانند.
زندگي بهشتي است كه تو سازنده ي آني.
زندگي نارگيلي است كه پوشش سخت و درونش شيرين است.
زندگي فيلمي است كه كارگرداني اش به دست ماست.
زندگي ماحصل تلاش امروز است.
زندگي فرمانروايي بر سرنوشت است.
زندگي كاشت صداقت، و برداشت موفقيت است.
زندگي ليموناد است، شيرينش را انتخاب كن.
زندگي همين ساعات شيريني است كه سريع مي گذرند.
زندگي بالندگي است، پس درنگ مكن.
زندگي نتيجه اي است كه از حل معماي ثانيه ها حاصل مي گردد.
زندگي تمرين صبوري است.
زندگي زيباترين شاهكار حق در عرصه خلقت است.
زندگي كاشتن ثانيه هاست پس بهترين ثانيه ها را بكار.
زندگي قدر و قيمت توست، غنيمتش شمار.
زندگي عرصه كارزار است، مردانه در آن قدم بگذار.
زندگي يك تعالي به قدر همت است.
زندگي برد و باخت نيست، بردن در عين باختن است.
زندگي الهام است براي آنان كه جهت زيستن برانگيخته شده اند.
زندگي بازاري است كه متاعش عمر آدمي است.
زندگي تركيبي از تنوع است، پس متنوع اش ساز.
زندگي شهد گلي است كه زنبور زمانه آن را مي مكد.
زندگي تئاتري است در حد واقعيت و ما بازيگران واقعي اين تئاتر هستيم.
زندگي راه است، ايمان و انديشه راهنماي آن.
زندگي تكثير ثروتي است كه نامش محبت است.
و چه زيبا : مفهوم زندگي در نهاد خودش نهفته است، زندگي شعله شمعي است در بزم وجود، كه به نسيم مژه بر هم زدني خاموش است ...
و در آخر: زندگي با همه ناملايمات اش دوست داشتني است چون هديه اي از جانب پروردگار است ...
قبایلی در پرو معتقدند برای داشتن عمر طولانی باید شیر خر خورد. آنها این موضوع را تبدیل به یک صنعت کرده و سالهاست شیر خر تولید کرده و در بازار به مشتریان عرضه می کنند.
مردان و زنان نیویورکی در اعتراض به آنچه خشونت علیه زنان و دختران در امریکاخوانده شده،دست به اعتراض زده و به طور سمبلیک کفش های جنس مخالف خود را پوشیدند.
بر این اساس مردان، کفشهای زنانه و زنان کفش های مردانه پوشیده و در مانهاتان رژه اعتراض آمیز برگزار کردند.
منبع:harfeno.com
.
.
.
.
یه راهنمایی: این عکس در سال 1956 گرفته شده.
حالا می تونی حدس بزنی؟
نه؟
یه کمی فکر کن بابا
.
.
.
بگم؟
.
.
این یک هارد کامپیوتر با فضای ذخیره 5 مگابایت هست !!!!
یعنی در مقابل هاردهای 500 گیگابایتی الان هیچی نیست، مثلاً فقط به اندازه یک عکس ساده جا داره !!!
=========
خدای مهربانم! من در سال جدید از شما می‌خواهم اگر در شهر ما سیل آمد فوراً من را به ماهی تبدیل کنی! (نسیم حبیبی / ۷ساله)
=========
ای خدای مهربان! پدر من زیبایی">آرایشگاه دارد. من همیشه برای سلامت بودن او دعا می‌کنم. از تو می‌خواهم بازار زیبایی">آرایشگاه او و همه زیبایی">آرایشگاه‌ها را خوب کنی تا بتوانم پول عضویت کانون را از او بگیرم چون وقتی از او پول عضویت کانون را می‌خواهم می‌گوید بازار زیبایی">آرایشگاه خوب نیست! (فرشته جبار نژاد ملکی / ۱۱ ساله)
=========
بسم الله الرحمن الرحیم. خدایا! از تو می‌خواهم که برادرم به سربازی برود و آن را تمام کند. آخه او سرباز فراری است. مادرم هی غصه می‌خورد و می‌گوید کی کارت پایان خدمت می‌گیری؟ (حسن ترک / ۸ ساله)
=========
ای خدا! کاش همه مادرها مثل قدیم خودشان نان بپزند من مجبور نباشم در صف نان بایستم! (شاهین روحی / ۱۱ ساله)
=========
خدایا! کاری کن وقتی آدم‌ها می‌خوان دروغ بگن یادشون بره! (پویا گلپر / ۱۰ ساله)
=========
خدا جون! تو که اینقدر بزرگ هستی چطوری میای خونه ما؟ دعا می‌کنم در سال جدید به این سؤالم جواب بدی! (پیمان زارعی / ۱۰ ساله)
=========
خدایا! یک برادر تپل به من بده!! (زهره صبورنژاد / ۷ ساله)
=========
ای خدا! کاری کن که دزدان کور شوند ممنونم! (صادق بیگ زاده / ۱۱ ساله)
=========
خدایا! در این لحظه زیبا و عزیز از تو می‌خواهم که به پدر و مادر همه بچه‌های تالاسمی پول عطا کنی تا همه ما بتوانیم داروی “اکس جید” را بخیریم و از درد و عذاب سوزن در شبها رها شویم و در خواب شبانه‌یمان مانند بچه‌های سالم پروانه بگیریم و از کابوس سوزن رها شویم… (مهسا فرجی / ۱۱ ساله)
=========
دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / ۸ ساله)
=========
خدایا! شفای مریض‌ها را بده هم چنین شفای من را نیز بده تا مثل همه بازی کنم و هیچ‌کس نگران من نباشد و برای قبول شدن دعا ۶۰۰ عدد صلوات گفتم ان شاء الله خدا حوصله داشته باشد و شفای همه ما را بدهد. الهی آمین. (مهدی اصلانی / ۱۱ ساله)
=========
خدایا! دست شما درد نکند ما شما را خیلی دوست داریم! (مینا امیری / ۸ ساله)
=========
خدایا! تمام بچه‌های کلاسمان زن داداش دارند از تو می‌خواهم مرا زن دادش دار کنی! (زهرا فراهانی / ۱۱ ساله)
=========
ای خدای مهربان! من سالهاست آرزو دارم که پدرم یک توپ برایم بخرد اما پدرم بدلیل مشکلات نتوانسته بخرد. مطمئن هستم من امسال به آرزوی خودم می‌رسم. خدایا دعای مرا قبول کن… (رضا رضائی طومار آغاج / ۱۳ ساله)
=========
ای خدای مهربان! من رستم دستان را خیلی دوست دارم از تو خواهش می‌کنم کاری کنی که شبی او را در خواب ببینم! (شایان نوری / ۹ ساله)
=========
خدایا ماهی مرا زنده نگه دار و اگر مرد پیش خودت نگه دار و ایشالله من بتوانم خدا را بوس کنم و معلم‌مان هم مرا بوس کند!! (امیرحسام سلیمی / ۶ ساله)
=========
خدیا! دعا می‌کنم که در دنیا یک جاروبرقی بزرگ اختراع شود تا دیگر رفتگران خسته نشوند! (فاطمه یارمحمدی / ۱۱ ساله)
=========
ای خدا! من بعضی وقت‌ها یادم می‌رود به یاد تو باشم ولی خدایا کاش تو همیشه به یاد من بیوفتی و یادت نرود! (شقایق شوقی / ۹ ساله)
=========
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / ۱۰ ساله)
=========
آرزو دارم بجای این که من به مدرسه بروم مادر و پدرم به مدرسه بروند. آن وقت آنها هم می‌فهمیدند که مدرسه رفتن چقدر سخت است و این قدر ایراد نمی‌گرفتند! (هدیه مصدری / ۱۲ ساله)
=========
خدایا مهدکودک از خانه ما آنقدر دور باشد که هر چه برویم، نرسیم. بعد برگردیم خانه با مامان و کیف چاشتم. پاهای من یک دعا دارند آنها کفش پاشنه بلند تلق تلوقی (!) می‌خوان دعا می‌کنند بزرگ شوند که قدشان دراز شود! (باران خوارزمیان / ۴ ساله)
=========
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / ۶ ساله)
=========
خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / ۷ ساله)
=========
خدایا! من دعا می‌کنم که گاو باشم (!) و شیر بدهم تا از شیر، کره، پنیر و ماست برای خوراک مردم بسازم! (سالار یوسفی / ۱۱ ساله)
=========
من دعا می‌کنم که خودمان نه، همه مردم جهان در روز قیامت به بهشت بروند. (المیرا بدلی / ۱۱ ساله)
=========
خدای قشنگ سلام! خدایا چرا حیوانات درس نمی‌خوانند اما ما باید هر روز درس بخوانیم؟
در سال جدید دعا می‌کنم آنها درس بخوانند و ما مثل آنها استراحت کنیم! (نیشتمان وازه / ۱۰ ساله)
=========
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / ۱۱ ساله)
=========
خدای عزیزم! من تا حالا هیچ دعایی نکردم. میتونی لیستت رو نگاه کنی. خدایا ازت میخوام صدای گریه برادر کوچیکم رو کم کنی! (سوسن خاطری / ۹ ساله)
=========
خدایا! یک جوری کن یک روز پدرم من را به مسجد ببرد. (کیانمهر ره‌گوی / ۷ ساله)
=========
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / ۱۰ ساله)
=========
آرزوی من این است که ای کاش مامان و بابام عیدی من را از من نگیرند. آنها هر سال عیدی‌هایی را که من جمع می‌کنم از من می‌گیرند و به بچه‌ آنهایی می‌دهند که به من عیدی می‌دهند! (سحر آذریان / ۹ساله)
یافته های پزشکان سوئدی نشان می دهد که خوردن بیش از اندازه سوسیس و کالباس احتمال ابتلا به سرطان لوزالمعده را افزایش می دهد.
به گزارش شبکه تلویزیونی بی بی سی، تحقیقات پژوهشگران سوئدی نشان می دهد خوردن روزانه یک عدد سوسیس احتمال ابتلا به سرطان لوزالمعده را حدود بیست درصد افزایش می دهد.
یک پژوهشگر مرکز سرطان شناسی انگلیس می گوید هر سال حدود هشت هزار نفر در انگلیس به سرطان لوزالمعده یا پانکراس مبتلا می شوند.
به گفته این پژوهشگر احتمال درمان سرطان لوزالمعده به مراتب کمتر از دیگر انواع سرطان است.
پزشکان می گویند سرطان لوزالمعده در ردیف سرطان های رایج قرار ندارد اما احتمال درمان آن بسیار اندک است و به سرعت به زندگی فرد مبتلا پایان می دهد و به همین علت باید از هر گونه عاملی که باعث افزایش خطر ابتلا به این نوع از سرطان می شود خودداری کرد.
به گزارش خبرگزاری فرانسه، دانشمندان اعلام کردند کوچکترین مهره‌دار جهان ، قورباغه ای به طول 7.7 میلیمتر است. این حیوان تازه کشف شده در گینه‌نو زندگی می کند.
"گینهٔ نو" دومین جزیرهٔ بزرگ جهان است که مساحتی به اندازهٔ ۷۶۸٬۰۰۰ کیلومتر مربع را پوشش می‌دهد و در جنوب شرقی اقیانوس آرام قرار دارد.
قبل از این یک نوع ماهی در اندونزی صفت کوچکترین جانور مهره‌دار دنیا را به خود اختصاص داده بود.
این ماهی حدود 8 میلیمتر طول داشت.
قورباغه تازه کشف شده در سفر شماری از دانشمندان زیست شناسی و جانورشناسی آمریکا به "گینه نو" یافت شد.
بزرگترین حیوان مهره دار کره زمین نیز "وال آبی" با طول 25 متر است. تاکنون 60 هزار نوع جانور مهره دار در جهان کشف و ثبت شده است.
بی شک استفاده از مواد مغذی خوب در رژیم غذایی می تواند فواید مثبتی را در سلامتی بدن داشته باشد و مقاومت بدن را در مقابل بیماری ها افزایش دهد. حال ۱۲ نکته تغذیه ای را برای شما عنوان می کنیم؛
▪ آب
در ماه های زمستان مغزتان کمتر پیام تشنگی صادر می کند اما حتماً از تامین آب مورد نیاز بدنتان مطمئن شوید زیرا زمستان هوا فقط سرد نیست، بلکه خشک هم هست.
▪ سایر مایعات
مراقب آنچه می نوشید باشید. به جز آب، مایعاتی مانند آبمیوه های طبیعی یا آب سبزیجات بسیار خوب هستند. اما سعی کنید از آبمیوه ها و کوکتل های مصنوعی و شکردار که گاهی مملو از خامه هم هستند و میزان بالایی کالری وارد بدنتان می کنند، دوری کنید.
▪ ماهی
ممکن است در طول ماه های زمستان که نور خوشید کمتر می شود با کمبود ویتامین D رو به رو شوید. ماهی منبع بسیار خوبی از این ویتامین و همچنین اسیدهای ▪ چرب امگا ۳ است که به شما کمک می کند هرگونه اختلالات روحیه را با بالابردن سطح سروتونین در بدنتان از بین ببرید.
▪ شکلات
خیلی ها نمی توانند هوس شکلات خوردن خود را ترک کنند، مخصوصاً در جشن ها و مهمانی ها. اما بهتر است در این زمینه هم انتخاب عاقلانه داشته باشید؛ انواع تیره تر شکلات با محتوی کاکائوی بالا، آنتی اکسیدان بسیار بالایی داشته و انتخاب بسیار خوبی به شمار می رود.
▪ آجیل
وقتی گرسنه تان شد، به آجیل حمله نکنید، فقط یک مشت از آن کافی است. تقریباً همه آجیل ها منبع بسیار خوبی از سلنیوم هستند که برای سلامت ذهن و جلوگیری از افسردگی مفید است.
▪ دانه ها و غلات کامل
فیبر موجود در گندم، جو، نان های دانه کامل و برنج تاثیر محافظتی برای سلامت قلب و سیستم گوارش بدن دارند. از خوردن غلات و دانه های فرآوری شده خودداری کنید زیرا قسمت اعظم مواد مغذی موجود در آنها در مراحل مختلف فرآوری از بین می روند.
▪ ماست طبیعی
ماست حاوی کشت باکتری های فعال است که به شما برای تقویت سیستم ایمنی بدنتان در زمستان کمک می کند. به جای ماست های مصنوعی یا طعم دار، ماست ساده کم چرب را انتخاب کنید؛ برای خوشمزه تر شدن آن می توانید انواع میوه های تازه را هم خرد کرده و داخل آن بریزید.
▪ مرکبات
نارنگی، پرتقال، کیوی، گریپ فروت، انگور قرمز و لیمو سالم ترین میوه هایی هستند که می توانند در تمام طول سال بدنتان را تقویت کنند. ویتامین C موجود در همه مرکبات برای تقویت سیستم ایمنی بدن در فصل زمستان اهمیت ویژه ای دارد.
▪ سبزیجات
حتماً در طول روز یک وعده سبزیجات در رژیم غذایی تان استفاده کنید. سبزی ها به دلیل داشتن ویتامین بالا شما را در مقابل میکروب ها واکسینه می کنند.
▪ فیبر
برای از بین بردن یبوست در زمستان، رژیم غذایی تان را با انبوهی از فیبر پر کنید. کمی خلاقیت به خرج دهید و برای سالادتان از انواع مختلف میوه ها و سبزیجات استفاده کنید. اما دقت کنید که برای چاشنی سالاد از سس های چاق کننده و پر کالری دوری کنید.
▪ قند میوه
زایلیتول یا سایر قندهای طبیعی که در میوه ها و گیاهان یافت می شوند، می توانند انتخاب بسیار خوبی برای جایگزین کردن قندهای مصنوعی باشند.
▪ تنقلات
وقتی گرسنه می شوید، به جای اینکه به تنقلات پناه ببرید، یک بشقاب سالاد یا میوه یا یک مشت آجیل میل کنید
*به سلامتی همه باباها ، کمپوت باز کردیم بخوریم ، به مامانم میگم : مامان فکرکنم مزش عوض شده ...میگه : آره
میگم : بریزمش دور ؟
میگه : نه بزار تو یخچال بابات میاد میخوره !!!!
*به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که
بزرگترها کوچک شوند؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشوند .
*به سلامتی همه باباهایی که رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه...
*به سلامتی مادر که بخاطر ماهیکلش به هم خورد.
*به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره
به راننده گفت :پول خورد ندارم واسه همه رو حساب کن....!
* به سلامتی بیل!
که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه.
* به سلامتی اونی که بی کسه ولی ناکس نیست
* به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه
* به سلامتی آسمون که با اون همه ستاره اش یه ذره ادعا نداره
*به سلامتی‌ اون پسری که وقتی‌ تو خیابون نگاهش به یه دختر ناز و خوشگل میفته بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه: اگه آخرشم باشی‌... انگشت کوچیکهٔ عشقمم نیستی
* به سلامتی اونایی که
چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشمشون مثل فانوس دریایی نمی چرخه...
* به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه ترکمون کنن درکمون میکنن...
* به سلامتی مداد پاک کن
که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه...
* به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست
ولی هنوزم شکستن بلد نیست...
* به سلامتی مادر...
که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که از اون غذا دوس نداره مادره...
* سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برفو بارون میمونن زنگ میزنن ولی باز هم دیگرو ول نمیکنن
* گل آفتابگردان را گفتند: چراشبها سرت را پایین می اندازی؟ گفت :ستاره چشمک میزند، نمیخواهم به خورشید خیانت کنم..........
*به سلامتی بچه های دیروز که با ذغال سیبیل می کشیدن شبیه باباهاشون بشن ، نه بچه های امروز که ابروهاشون رو بر می دارن شبیه ماماناشون میشن !
دوستی با بعضی آدم ها مثل نوشیدن چای کیسه‌ایست. هول هولکی و دم دستی. این دوستی‌ها برای رفع تکلیف خوبند. اما خستگی‌ات را رفع نمی‌کنند. این چای خوردن‌ها دل آدم را باز نمی‌کند. خاطره نمی‌شود. فقط از سر اجبار می‌خوریشان که چای خورده باشی به بعدش هم فکر نمی‌کنی.
دوستی با بعضی آدمها مثل خوردن چای خارجی است. پر از رنگ و بو. این دوستی‌ها جان می‌دهد برای مهمان‌بازی برای تعریف کردن لطیفه‌های خنده‌دار. برای فرستادن اس ام اس‌های صد تا یک غاز. برای خاطره‌های دمِ دستی. اولش هم حس خوبی به تو می‌دهند. این چای زود دم خارجی را می‌ریزی در فنجان بزرگ. می‌نشینی با شکلات فندقی می‌خوری و فکر می‌کنی خوشحال‌ترین آدم روی زمینی. فقط نمی‌دانی چرا باقی چای که مانده در فنجان بعد از یکی دو ساعت می‌شود رنگ قیر. یک مایع سیاه و بد بو که چنان به دیواره فنجان رنگ می‌دهد که انگار در آن مرکب چین ریخته بودی نه چای.
دوستی با بعضی آدم‌ها مثل نوشیدن چای سرگل لاهیجان است. باید نرم دم بکشد. باید انتظارش را بکشی. باید برای عطر و رنگش منتظر بمانی. باید صبر کنی. آرام باشی و مقدماتش را فراهم کنی. باید آن را بریزی در یک استکان کوچک کمر باریک. خوب نگاهش کنی. عطر ملایمش را احساس کنی و آهسته، جرعه جرعه بنوشی‌اش و زندگی کنی
میلدرد آنور Mildred Honor. قبلاً در دی‌موآن Des Moines در ایالت آیوا در مدرسهء ابتدایی معلّم موسیقی بودم.
مدّت سی سال است تدریس خصوصی پیانو به افزایش درآمدم کمک کرده است. در طول سالها دریافته‌ام که سطح توانایی موسیقی در کودکان بسیار متفاوت است. با این که شاگردان بسیار بااستعدادی داشته‌ام، امّا هرگز لذّت داشتن شاگرد نابغه را احساس نکرده‌ام.
یکی از این شاگردان رابی بود. رابی یازده سال داشت که مادرش (مادری بدون همسر) او را برای گرفتن اوّلین درس پیانو نزد من آورد. برای رابی توضیح دادم که ترجیح می‌دهم شاگردانم (بخصوص پسرها) از سنین پایین‌تری آموزش را شروع کنند. امّا رابی گفت که همیشه رؤیای مادرش بوده که او برایش پیانو بنوازد. پس او را به شاگردی پذیرفتم.
رابی درس‌های پیانو را شروع کرد و از همان ابتدا متوجّه شدم که ت*** بیهوده است. رابی هر قدر بیشتر تلاش می‌کرد، حس‌ّ شناخت لحن و آهنگی را که برای پیشرفت لازم بود کمتر نشان می‌داد. امّا او با پشتکار گام‌های موسیقی را مرور می‌کرد و بعضی از قطعات ابتدایی را که تمام شاگردانم باید یاد بگیرند دوره می‌کرد .
در طول ماهها او سعی کرد و تلاش نمود و من گوش کردم و قوز کردم و خودم را پس کشیدم و باز هم سعی کردم او را تشویق کنم. در انتهای هر درس هفتگی او همواره می‌گفت، "مادرم روزی خواهد شنید که من پیانو می‌زنم."
امّا امیدی نمی‌رفت. او اصلاً توانایی ذاتی و فطری را نداشت. مادرش را از دور می‌دیدم و در همین حدّ می‌شناختم؛ می‌دیدم که با اتومبیل قدیمی‌اش او را دم خانهء من پیاده می‌کند و سپس می‌آید و او را می‌برد. همیشه دستی تکان می‌داد و لبخندی می‌زد امّا هرگز داخل نمی‌آمد.
یک روز رابی نیامد و از آن پس دیگر او را ندیدم که به کلاس بیاید. خواستم زنگی به او بزنم امّا این فرض را پذیرفتم که به علّت نداشتن توانایی لازم بوده که تصمیم گرفته دیگر ادامه ندهد و کاری دیگر در پیش بگیرد. البتّه خوشحال هم بودم که دیگر نمی‌آید. وجود او تبلیغی منفی برای تدریس و تعلیم من بود.
چند هفته گذشت. آگهی و اعلانی دربارهء تک‌نوازی آینده به منزل همهء شاگردان فرستادم. بسیار تعجّب کردم که رابی (که اعلان را دریافت کرده بود) به من زنگ زد و پرسید، "من هم می‌توانم در این تک‌نوازی شرکت کنم؟". توضیح دادم که، " تک‌نوازی مربوط به شاگردان فعلی است و چون تو تعلیم پیانو را ترک کردی و در کلاسها شرکت نکردی عملاً واجد شرایط لازم نیستی." او گفت، "مادرم مریض بود و نمی‌توانست مرا به کلاس پیانو بیاورد امّا من هنوز تمرین می‌کنم. خانم آنور، لطفاً اجازه بدین؛ من باید در این تک‌نوازی شرکت کنم!" او خیلی اصرار داشت .
نمی‌دانم چرا به او اجازه دادم در این تک‌نوازی شرکت کند. شاید اصرار او بود یا که شاید ندایی در درون من بود که می‌گفت اشکالی ندارد و مشکلی پیش نخواهد آمد. تالار دبیرستان پر از والدین، دوستان و منسوبین بود. برنامهء رابی را آخر از همه قرار دادم، یعنی درست قبل از آن که خودم برخیزم و از شاگردان تشکّر کنم و قطعهء نهایی را بنوازم. در این اندیشه بودم که هر خرابکاری که رابی بکنم چون آخرین برنامه است کلّ برنامه را خراب نخواهد کرد و من با اجرای برنامهء نهایی آن را جبران خواهم کرد .
برنامه‌های تکنوازی به خوبی اجرا شد و هیچ مشکلی پیش نیامد. شاگردان تمرین کرده بودند و نتیجهء کارشان گویای تلاششان بود. رابی به صحنه امد. لباسهایش چروک و موهایش ژولیده بود، گویی به عمد آن را به هم ریخته بودند. با خود گفتم، "چرا مادرش برای این شب مخصوص، لباس درست و حسابی تنش نکرده یا لااقل موهایش را شانه نزده است؟"
رابی نیمکت پیانو را عقب کشید؛ نشست و شروع به نواختن کرد. وقتی اعلام کرد که کنسرتوی 21 موتزارت در کو ماژور را انتخاب کرده، سخت حیرت کردم.. ابداً آمادگی نداشتم آنچه را که انگشتان او به آرامی روی کلیدهای پیانو می‌نواخت بشنوم. انگشتانش به چابکی روی پرده‌های پیانو می‌رقصید. از ملایم به سوی بسیار رسا و قوی حرکت کرد؛ از آلگرو به سبک استادانه پیش رفت.
آکوردهای تعلیقی آنچنان که موتزارت می‌طلبد در نهایت شکوه اجرا می‌شد! هرگز نشنیده بودم آهنگ موتزارت را کودکی به این سن به این زیبایی بنوازد. بعد از شش و نیم دقیقه او اوج‌گیری نهایی را به انتها رساند. تمام حاضرین بلند شدند و به شدّت با کف‌زدن‌های ممتدّ خود او را تشویق کردند.
سخت متأثّر و با چشمی اشک‌ریزان به صحنه رفتم و در کمال مسرّت او را در آغوش گرفتم. گفتم، "هرگز نشنیده بودم به این زیبایی بنوازی، رابی! چطور این کار را کردی؟" صدایش از میکروفون پخش شد که می‌گفت، "می‌دانید خانم آنور، یادتان می‌آید که گفتم مادرم مریض است؟ خوب، البتّه او سرطان داشت و امروز صبح مرد. او ناشنوا بود و اصلاً نمی‌توانست بشنود. امشب اوّلین باری است که او می‌تواند بشنود که من پیانو می‌نوازم. می‌خواستم برنامه‌ای استثنایی باشد."
چشمی نبود که اشکش روان نباشد و دیده‌ای نبود که پرده‌ای آن را نپوشانده باشد. مسئولین خدمات اجتماعی آمدند تا رابی را به مرکز مراقبت‌های کودکان ببرند؛ دیدم که چشم‌های آنها نیز سرخ شده و باد کرده است؛ با خود اندیشیدم با پذیرفتن رابی به شاگردی چقدر زندگی‌ام پربارتر شده است .
من هرگز نابغه نبوده‌ام امّا آن شب شدم.
و امّا رابی
؛ او معلّم بود و من شاگرد؛
زیرا این او بود که معنای استقامت و پشتکار و عشق و باور داشتن خویشتن و شاید حتّی به کسی فرصت دادن و علّتش را ندانستن را به من یاد داد
عروسی رفتن دخترها
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!
توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار ” پرو” لباس داره…
اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد…حالا متناسب رنگ لباس، رنگ زیبایی">آرایش صورتش و تعیین می کنه…اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم زیبایی">آرایش مثل لاک و سایه و…که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه…
حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه…مثلا ممکنه ” شینیون” کنه یا مدل دار سشوار بکشه…!
البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب اندامشم حفظ بکنه…
یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!
ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذانیستا!!)گرفته تا لیمو ترش
خوب، روز موعود فرا می رسه!
ساعت ۸ صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،…بالاخره ساعت ۱۰ تا ۱۰:۳۰ می یاد بیرون…( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره…که تا ساعت ۱۱ در حمام تشریف داره!)
بعد از ناهار…!
لباس می پوشه می ره زیبایی">آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت زیبایی">آرایشگاه گرفته برای ساعت ۱:۳۰ بعد از ظهر…
توی زیبایی">آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنالزیبایی">آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم خود زیبایی">آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!
ساعت ۳ می رسه خونه… بعد شروع می کنه به زیبایی">آرایش کردن...!
بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!
ساعت ۸ عروسی شروع می شه…یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!!
عروسی رفتن پسرها:
اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!
روز عروسی، ساعت ۱۲ ظهر از خواب بیدار می شه… خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!
ساعت ۶ بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله…عروسی دعوتیم..!
بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش…! می پره تو حموم…
توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره…!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)
ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون…
ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهره…هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت…!
تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!
کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره…!
خلاصه…بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!)
ساعت ۸ شب عروسی شروع می شه، ساعت ۹:۳۰ شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه
.1
روزهای تعطیل مثل بقیه روزها ساعتتون رو کوک کنین تا همه از خواب بپرن
2.
سر چهارراه وقتی چراغ سبز شد دستتون رو روی بوق بذارین تا جلویی ها زود تر راه بیفتند
3.
وقتی میخواین برین دست به آب با صدای بلند به اطلاع همه برسونین
4.
وقتی از کسی آدرسی رو می پرسین بلافاصله بعد از جواب دادنش جلوی چشمش از یه نفر دیگه بپرسین
5.
کرایه تاکسی رو بعد از پیاده شدن و گشتن تمام جیبهاتون به صورت اسکناس هزاری پرداخت کنید
6.
همسرتون رو با اسم همسر قبلیتون صدا بزنین
7.
جدول نیمه تموم دوستتون رو حل کنین
8.
روی اتوبان و جاده روی لاین منتهی الیه سمت چپ با سرعت پنجاه کیلومتر در ساعت حرکت کنین
9.
وقتی عده زیادی مشغول تماشای تلویزیون هستند مرتب کانال رو عوض کنین
10.
از بستنی فروشی بخواین که اسم پنجاه و چهار نوع بستنی رو براتون بگه
11.
در یک جمع سوپ یا چایی رو با هورت کشیدن نوش جان کنین
12.
به کسی که دندون مصنوعی داره بلال تعارف کنین
13.
وقتی از آسانسور پیاده میشین دکمه های تمام طبقات رو بزنین و محل رو ترک کنین
14.
وقتی با بچه ها بازی فکری می کنین سعی کنین از اونها ببرین
15.
موقع ناهارتوی یک جمع جزئیات تهوع وگلاب به روتون استفراغی که چند روز پیش داشتین رو با آب و تاب تعریف کنین
16.
ایده های دیگران رو به اسم خودتون به کار ببرین
17.
بوتیک چی رو وادار کنید شونصد رنگ و نوع مختلف پیراهنهاشو باز کنه و نشونتون بده و بعد بگین هیچ کدوم جالب نیست و سریع خارج بشین
18.
شمع های کیک تولد دیگران رو فوت کنین
19.
اگر سر دوستتون طاسه مرتب از زیبایی">آرایشگرتون تعریف کنین
20.
وقتی کسی لباس تازه می خره بهش بگین خیلی گرون خریده و سرش کلاه رفته
21.
صابون رو همیشه کف وان حموم جا بذارین
22.
روی ماشینتون بوقهای شیپوری نصب کنین
23.
وقتی دوستتون رو بعد ازیه مدت طولانی می بینین بگین چقدر پیر شده
24.
وقتی کسی در جمعی جوک تعریف می کنه بلافاصله بگین خیلی قدیمی بود
25.
چاقی و شکم بزرگ دوستتون رو مرتب بهش یادآوری کنین
26.
بادکنک بچه ها رو بترکونین
27.
مرتب اشتباه لغوی و گرامری دیگران هنگام صحبت رو گوشزد کنین و بهش بخندین
28.
وقتی دوستتون موهای سرش رو کوتاه میکنه بهش بگین موی بلند بیشتر بهش می یاد
29.
بچه جیغ جیغوی خودتون رو به سینما ببرین
30.
کلید آپارتمان طبقه سیزدهم تون رو توی ماشین جا بذارین و وقتی به در آپارتمان رسیدین یادتون بیاد! ﴿این راه هم جنبه هایی از مازوخیسم در بر داره
31.
ایمیل های فورواردی دوستتون رو همیشه برای خودش فوروارد کنین
32.
توی کنسرتهای موسیقی بزرگ و هنری ، بی موقع دست بزنین
33.
هر جایی که می تونین ، آدامس جویده شده تون رو جا بذارین! ﴿توی دستکش دوستتون بهتره
34.
حبه قند نیمه جویده و خیستون رو دوباره توی قنددون بذارین
35.
نصف شبها با صدای بلند توی خواب حرف بزنین
36.
دوستتون که پاش توی گچه رو به فوتبال بازی کردن دعوت کنین
37.
عکسهای عروسی دوستتون رو با دستهای چرب تماشا کنین
38.
پیچهای کوک گیتار دوستتون رو که ۵ دقیقه دیگه اجرای برنامه داره حداقل ۲۷۰ درجه در جهات مختلف بچرخونین
39.
با یه پیتزا فروشی تماس بگیرین و شماره تلفن پیتزا فروشی روبروییش که اونطرف خیابونه رو بپرسین
40.
شیشه های سس گوجه فرنگی و هات سس فلفل رو عوض کنین
41.
موقع عکس رسمی انداختن برای هر کس جلوتونه شاخ بذارین
42.
توی ظرفهای آجیل برای مهموناتون فقط پسته ها و فندقهای دهان بسته بذارین
43.
شونصد بار به دستگاه پیغام گیر تلفن دوستتون زنگ بزنین و داستان خاله سوسکه رو تعریف کنین
44.
توی روزهای بارونی با ماشینتون با سرعت از وسط آبهای جمع شده رد بشین
45.
توی جای کارت دستگاههای عابر بانک چوب کبریت فرو کنین
46.
جای برچسبهای قرمز و آبی شیرهای آب توالت هتل ها رو عوض کنین
47.
یکی از پایه های صندلی معلم یا استادتون رو لق کنین
48.
توی مهمونی ها مرتب از بچه چهار ساله تون بخواین که هر چی شعر بلده بخونه
49.
چراغ توالتی که مشتری داره و کلید چراغش بیرونه رو خاموش کنین
50.
ورقهای جزوه ء ۳۰۰ صفحه ای دوستتون که ازش گرفتین زیراکس کنین رو قاطی پاتی بذارین ، یه بر هم بزنین ، بعد بهش پس بدین