باور كن اگر ميدانستي چقدر دوستت دارم از گرماي عشقم آب مي شدي و من اين را نمي خواستم.گذاشتم تو بروي و من بسوزم.چون شعله منم نه تو،عشق تويي و من عاشق. پس گذاشتم تا بروي . خيلي بي انصافي خيلي. وقتي خواستي بروي حتي يك برگ گل ياس يا يك قطره باران يا حتي صداي سنجاقك برايم نگذاشتي بدون هيچ رفتي . بدون هيچ صدا مثل هميشه سربزير و آرام رفتي براي هميشه. اگر همه پروانه ها تو را ببخشند من نمي بخشمت مي داني چرا؟ چون آنوقت تو بر مي گردي و طلب بخشش مي كني و من صميمانه ترين لبخندها را نثارت مي كنم با شكوه ترين محبتها را به پايت مي ريزم مي دانم همه اينها خيال است خيالي کال كه وقت رسيدنش زماني مي خواهد به قطره قطره چكيدن من.
در حسرت لحظه ای آرامشم،همچنان اشک از چشمانم میریزد و در انتظار طلوعی دوباره ام
همه چیز برایم مثل هم است،طلوع برایم همرنگ غروب است،گونه هایم پر از اشک شده و عین خیالم نیست،عادت کرده ام دیگر….
عادت کرده ام از همنیشینی با غمها ، کسی دلسوز من نیست
قلبم رنگ تنهایی به خودش گرفته،دیگر کسی به سراغ من نمی آید، تمام فضای قلبم را تنهایی پر کرده،دیگر در قلبم جای کسی نیست
هر چه اشک میریزم خالی نمیشوم،هر چه خودم را به این در و آن در میزنم آرام نمیشوم،کسی نیست تا شادم کند،کسی نیست تا مرا از این زندان غم رها کند.
دلم گرفته ….
خیلی دلم گرفته….
انگار عمریست آسمان ابریست و باران نمیبارد…
انگار این بغض لعنتی نمیخواهد بشکند…
وای از دست چشمهایم،وای از دست اشکهایم…
آرزو به دل مانده ام،کسی در پی من نیست و خیلی وقت است تنها مانده ام
نمیگویم از تنهایی خویش تا کسی دلش به حالم بسوزد،نمیگویم از غمهای خویش تا کسی دلش به درد آید.
من که میدانم کسی نمینشیند به پای درد دلهایم،اینک دارم با خودم درد دل میکنم…
دلم گرفته،رنگ و رویی ندارد برایم این لحظه ها،حس خوبی ندارم به این ثانیه ها
میدانم کسی نمیخواند غمهایم را،میدانم کسی نمیشنود حرفهایم را،حتی اگر فریاد هم بزنم کسی نگاه نمیکند دیوانه ای مثل من را….
میدانم کسی در فکر من نیست،تنها هستم و کسی یار و همدمم نیست، میمانم با همین تنهایی و تنها میمیرم، تا ابد همین دستهای غم را میگیرم
کاش بودي تا فقط باور کني بي تو هرگز زندگي زيبا نبود
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد رفت زير باران غزلي خواند دلش تر شد رفت
چه تفاوت که چه خورد غم دل يا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد رفت
او کسي بود که از غرق شدن ميترسيد عاقبت روي تن ابر شناور شد رفت
دختري ساده که يک روز کبوتر شد رفت